آسپا

این جوری فعالیت ما شروع شد.
ظهر یکی از روزهای آبان ۹۴ توی کارگاه ترمودینامیک،که بعدتر براتون تعریف می‌کنم که چرا جلسه اونجا بود. چند تا جوون که با یا فراخوان نیمه خصوصی که توی گروه داده بودیم از مکانیک و برقی جمع شدیم تا روی خودرو هیبرید قدیمی دانشگاه کار کنیم. اون روز رو هیچ وقت فراموش نمی‌کنم، کار های دیگه ای قرار بود بکنم ولی همشون دونه دونه کنسل شدن تا من هر جور که شده به جلسه برسم و جهت زندگیم این وری بشه. (راوی این ماجرا اون موقع ال استار قرمز میپوشید با لباس نارنجی ،هیچ وقت این سلیقه م رو درک نکردم.)

 

اون روز تصمیم گرفتیم تا بهم دیگه چیزایی که درباره خودرو بلد هستیم رو آموزش بدیم و روی خودرو هم کار کنیم تا به یک نتیجه اولیه برسیم و نظر دانشگاه رو جلب کنیم چون وقتی به مسئول دانشگاه گفتیم که می‌خوایم کاری کنیم گفت اول باید توانایی‌هاتون رو ثابت کنین، پس هدف اول ما شد روشن کردن خودروی سیمرغ ۲ که برای مسابقات ملی طراحی خودرو رفته بود و ۷ سال توی کارگاه ترمودینامیک داشت خاک میخورد. چالش خوبی بود که توی پست‌های بعدی بیشتر توضیح می‌دم براتون.
اولین عکس رو هم حسام گرفت،که خیلی تیم به اون و اون به تیم مدیون هستش.

 

کلاس‌ها رو شروع کردیم، اول از همه امین هر چی تو زمینه اتومکانیک(علم خودرو) بلد بود رو بهمون آموزش داد، بعد از یه مدت خودمون هم راه افتادیم، تو زمینه خودرو هیبرید مقاله و کتاب خوندیم، اومدیم برای همدیگه ارایه دادیم و با هم بحث کردیم.

 

هر چقدر جلسات جلوتر می‌رفت اشتیاق ما هم بیشتر می‌شد، روزهای تعطیل دانشگاه میومدیم و تا آخر شب می‌موندیم و با هم مطالب رو به اشتراک می‌ذاشتیم.
اعضای تیم‌مون یکم بیشتر شدن، اعتماد به نفسون بالاتر رفته بود و باور داشتیم که می‌تونیم دنیا رو به زانو دربیاریم، همه این‌ها ثمره یه مدیریت و رهبری خوب بود، یه تست کارآفرینی هم از خودمون گرفتیم و دیدیم که چه توانایی‌های خوبی داریم که می‌تونیم به واقعیت تبدیلشون کنیم. تبدیل به یک تیم شده بودیم،آخرین عکس یکی از روزهای شولوغ تیم بود، تقسیم کار کرده بودیم و هر کس می‌دونست قراره درباره کدوم موضوع تحقیق کنه و جلو بره،از شنبه هم میخواستیم عملی‌تر همه چیز رو ادامه بدیم، راه اندازی سیمرغ ۲ اولین هدف‌مون بود.

خودرو سیمرغ دو برای مسابقات ملی طراحی خودرو ساخته شده بود، تو مسابقات رتبه خوبی هم کسب کرد، اول در طراحی(detail design) و چهارم در مرحله نهایی. این خودرو در واقع یک عدد خودرو گلف بود که موتور و سیستم گیر بکس و به طور خلاصه هر چی زیر کاپوت بود رو برداشته بودن و به جاش یه موتور الکتریکی و موتور احتراقی کوچک‌تر و سیستم‌های جایگزین گذاشته بودند. دانشگاه قول همکاری و جایزه و معافیت سربازی به دانشجو ها داده بود ولی بهش عمل نکرده بود، این موضوع باعث شده بود که وقتی ما از دانشجوهای قدیمی درخواست کمک کرده بودیم گفته بودن که کاری برامون نمی‌کنند، سختی این موضوع رو وقتی متوجه می‌شید که می‌بینید تمام سیم‌ها بریده شده و هیچ نقشه‌ای ندارید که از روی اون کار رو جلو ببرید.

کار بازسازی رو شروع کردیم و امید داشتیم که سیمرغ رو از توی آشیانش دربیاریم. بچه‌های تیم مکانیک و تیم برق هر دو شاکی بودن، مکانیکی ها از نداشتن ابزار، نداشتن نقشه، سرهم بندی بعضی از قطعات که اصن نمی‌دونستیم کارشون چیه و سیستم کوپلینگ (قسمتی که موتور الکتریکی و موتور احتراقی را بهم وصل می‌کند)ناقص شده ناراضی بودن، بچه‌های برق هم از ای سی یو سوخته و باتری خراب شده و وایرهای با قیچی بریده شده و موضوعات این چنینی کلافه شده بودند.

اساتید بهمون پوزخند می‌زدند و بدتر گیجمون می‌کردن و به قولی می‌فرستادنمون دنبال نخود سیاه. هر دفعه که می‌خواستیم روی قسمتی کار کنیم جای دست نداشت و مجبور شدیم داشبورد و صندلی عقب و هرچی دم دست بود رو باز کنیم، به قولی ماشین کاملا لخت شده بود و به نتیجه‌ای هم نمی‌رسیدیم.
تا این که یک روز عارف شهسواری تمام سوکت‌های ای سی یو را تک به تک چک کرد و متوجه مشکل اصلی شد(پنجاه تا سوکت بود). آخر هفته هم محمد حمدی متوجه مشکل پمپ سوخت شد و با یه آب پاش بنزین رو به صورت دستی و مستقیم به سیلندرها تزریق کرد، بعد از چهار سال ماشین برای چند ثانیه روشن شد و ده نفر از روی خوشحالی برای چند ثانیه از زمین جدا شدند.
بعد از چند هفته دونه دونه مشکلات ماشین رو پیدا کردیم و ماشین به صورت تقریبی راه افتاد، دو تا دور توی دانشگاه زدیم، ماشین خیلی صدا می‌کرد و بیشتر از اون دود سیاهش داشت خود نمایی می‌کرد. کارمون برای اساتید خودمون و مسئول مرکز رشد باورکردنی نبود و تونستیم توجه و اعتماد شون رو جلب کنیم.
اولین دستاورد تیم به دست اومد.

تاریخچه کارگاه جدید و پروپوزال ساخت خودرو هیبریدی
بعد از این که خودرو هیبریدی دانشگاه رو بازسازی کردیم، دانشگاه به ما اعتماد کرد و یه کارگاه نقلی به ما داد، البته کارگاه نبود انبار قدیمی حراست دانشگاه بود و هیچ شباهتی با یک کارگاه واقعی نداشت، چند هفته وقت برد تا با کمک همدیگه و کار گروهی تونستیم کارگاه رو تجهیز کنیم و شبیه یه کارگاه واقعی کنیمش، دیوار ها رو با پوستر های انگیزشی پر کرده بودیم تا همیشه با روحیه باشیم،یکی از بزرگترین مشکلات کارگاه نداشتن سیستم گرمایشی و سرمایشی بود ولی هدف بزرگی که داشتیم باعث می‌شد همه سختی ها رو تحمل کنیم.
بعد از اوردن میز و صندلی و سیستم های الکتریکی و وسایل مکانیکی اولیه، رویا پردازی‌ها شروع شد، مقاله می‌خوندیم، سایت‌ها رو بالا پایین می‌کردیم، همایش‌ها رو شرکت می‌کردیم، با اساتیدی که هنوزم بهمون محل نمی‌ذاشتن بحث می‌کردیم، به همدیگه یاد می‌دادیم و سعی می‌کردم کار گروهی رو تمرین کنیم.

حاصل این فعالیت‌ها و مطالعه‌ها باید به یک خروجی هدفمند تبدیل می‌شد، پس روی خودرو هیبریدی تویوتا پریوس تمرکزمون رو گذاشتیم، تیم برق موضوعات موتورهای الکتریکی، باتری و سیستم کنترلی رو بر عهده داشت، تیم مکانیک هم روی سیستم تولید و انتقال قدرت، ترمز احیاکننده و سیستم کوپلینگ کار می‌کرد. جمع بندی این موضوعات و مقالات تبدیل شده بود به یک مرجع بسیار قوی برای خودرو هیبرید، همراه کردن این موضوعات با شبیه سازی اولیه توی نرم افزارهای مختلف تبدیل شد به یک پروپوزال برای ساخت خودرو هیبریدی، ما می‌خواستیم در وهله اول از دانشگاه بودجه بگیریم برای خرید یک خودرو پریوس بعد با کمک شبیه سازی و مطالعاتی که داشتیم سعی کنیم که مهندسی معکوس کنیم و در مرحله اخر یک خودرو هیبریدی با بدنه و شاسی یکی از خودروهای ساخت داخل بسازیم. پروپوزال اولیه هشتاد صفحه‌ای رو به مرکز رشد دانشگاه دادیم، جلسات مختلف گذاشتیم برای گرفتن بودجه، حتی چند بار هم با رئیس دانشگاه صحبت کردیم، اون‌ها متقاعد شده بودن که کار ما درست و خوبه و به عنوان یک دانشگاه تراز اول تیم خودرو باید یک بودجه مناسب داشته باشه ولی حتی یک دهم هزینه رو نمخواستن بدن، سعی کردیم که اسپانسر پیدا کنیم ولی متاسفانه نشد.

با رد شدن پروپوزال و فارغ التحصیل شدن دانشجوهای سال آخریمون تیم به مشکل برخورد. اولا ما بی‌هدف شده بودیم یعنی نمی‌دونستیم می‌خوایم چیکار کنیم و دوما این که تیم اعضا اصلی خودش رو از دست داده بود، حتی سرپرست تیم هم گروه رو ترک کرد (واقعا دلیلی برای موندن باقی نبود).
فعالیت تیم تقریبا تموم شده به نظر می‌رسید ولی من هنوز امید داشتم …

بازسازی سیمرغ ۱

برای ادامه مسیر به یک هدف نیاز داشتیم،که پیدا کردنش زیاد سخت نبود. بازسازی خودرو برقی دانشگاه یا همون سیمرغ یک که برای مسابقات ملی طراحی خودرو توی سال ۸۷ ساخته شده بود. زیاد موندن ماشین توی انبار دانشگاه باعث خرابی موتور الکتریکی، باد کردن باتری‌ها و خرابی پلوس شده بود، علاوه بر این‌ها سوختن کنترلر خودرو در حین مسابقه رو می‌تونید اضافه کنید، یه چالش واقعی و یه مورد آموزشی فوق‌العاده برای همه بچه‌ها.

برای بار دوم دوره آموزشی برگزار کردیم، مفاهیم پایه رو گفتیم، تجربیات‌مون درباره خودرو هیبریدی رو یاد دادیم و این بار رویکردمون رو بردیم سمت خودرو برقی. بچه‌های جدید اوایل خیلی انگیزه داشتند ولی با گذر زمان(شاید چند هفته)حضورشون کمتر و کمتر شد. تلاش‌مون برای جذب بچه‌ها موفقیت آمیز نبود.
باز هم با انگیزه شروع کردیم، توی سرمای سرد و گرمای گرم کارگاه مشغول به کار شدیم، چندین بار کنترلری که ساخته بودیم سوخت تا متوجه شدیم که مشکل اصلی از آهنرباهای موتورمونه، با هزار بدبختی کارگاه کوچیکی رو پیدا کردیم که موتور ما رو می‌تونست تعمیر کنه.باتری‌های باد کرده و نزدیک به انفجارمون رو به دست بازیافت دادیم و یه سری باتری جدید خریدیم، محاسبات برای حجم باتری، جانمایی این باتری‌ها و سیستم شارژشون مشکلات جدیدمون بودن. پوسته گیربکس ترک خورده بود و روغن ازش نشتی می‌کرد، سیستم کوپلینگ موتور الکتریکی به گیربکس گم شده بود، دوبار کوپلینگ جدید خریدیم، به اندازه مناسب تراشیدیم‌شون و تست گرفتیم و هر دوبار شکستن تا ما بفهمیم موتور و گیربکس هم محور نیستن.

بالاخره ماشین راه افتاد ولی مثل اولش نشد، باتری توان کافی رو نمی‌تونست برسونه و بدنه ماشین خیلی مشکل داشت، شاسی و بدنه ماشین دست ساز بود و نمی‌شد تغییرات زیادی روش انجام داد. سال‌های بعد از مسابقات هم ماشین رو با بکسل به نمایشگاه‌های مختلف برده بودند که این قضیه جلوبندی خودرو رو به کلی ناقص کرده بود.
بعد از راه اندازی خودرو برای ساخت یک خودرو برقی درخواست بودجه دادیم، می‌خواستیم یه خودرو برقی با بدنه ساینا بسازیم. انقدر سر محاسبات دقیق شده بودیم که می‌تونستیم برای هر وزن و سرعت و شتابی، موتور و کنترلر و باتری مناسب رو مشخص کنیم. پروپوزال اولیه رو به مرکز رشد ارایه دادیم ولی مرکز رشد دانشگاه درگیر ساخت ساختمان جدید بود و با مشکلات مالی جدی رو به رو بود، واقعا نمی‌شد به دانشگاه فشار آورد. دانشگاه به ما قول داده بود که بزرگ‌ترین کارگاه ساختمون جدید رو به ما بده (که این کار رو هم کرد) ولی فاصله زمانی زیاد باعث بی انگیزگی همه شد و تیم برای بار دوم از هم پاشید.

ما دوباره تصمیم گرفتیم که فعالیت کنیم، تصمیم گرفتیم که بازنده نباشیم، تصمیم گرفتیم که فقط تکرار کردنه که می‌تونه عزم ما رو نشون بده.
مثل دفعه اول فراخوان دادیم و با کمک خانوم نظری که خیلی زحمت کشیدن، یه سری از بچه ها رو جمع کردیم،باهاشون درباره تیم و اهدافمون صحبت کردیم، جلسه تکمیلی رو توی کارگاه بینهایت سردمون گذاشتیم، با همدیگه هم قسم و هم پیمان شدیم و من باور داشتم که تونسته بودم رویاهای مشترک برای هممون تعریف کنم و بینهایت خوشحال بودم.
از هفته بعدش آموزش ها رو شروع کردیم،چند تا از دوستای عزیزم(سعید،یوسف و مرضیه)و خودم این کار رو انجام دادیم، بعد از آموزش‌ها به رسم قدیم امتحان کارآفرینی از بچه‌ها گرفتم، نتایج خیلی بهتر بود،بچه‌ها هم از لحاظ روانی و هم از لحاظ توان فنی قوی تر شده بودن،نسبت به قدیمیا.

از یه جایی به بعد بچه ها به همدیگه یاد می‌دادن، جلسه می‌ذاشتیم و با همیدیگه بحث می‌کردیم، روی ماشین قدیمی کار می‌کردیم، رویا پردازی می‌کردیم، با مسئولان جلسه می‌زاشتیم و دوباره یه تیم داشتیم. فعالیت به عنوان یه تیم لذت بخش ترین اتفاق زندگی هر کس می‌تونه باشه.
بعد از یه مدت پروپوزال جدید دادیم، و امید وار بودیم، امیدوار به ساخت یک خودرو برقی تا دو سال دیگه، با بدنه و شاسی کار خودمون ولی با توجه به جلساتی که گذاشته شده بود و تحریم‌ها و وضع بد اقتصادی باز هم طرح ما رد شد. آخرین باری بود که جواب نه رو شنیدم و تحمل کردم.
بعد از اون تلاشم رو کردم که جهت حرکت تیم رو به سمت موضوعات دیگه منحرف کنم، مثل اسکوتر برقی یا دوچرخه برقی ولی تیمم برای بار سوم پاشید.

سخت بود ولی متوجه شدم که مسیر کارا از دانشگاه و اون کارگاه نمی‌گذره، گفتن این جمله سخت ترین کاره، نشد.
یه جمله از ایلان ماسک دیدم که نوشته بود، یه کار درست رو هرچقدر هم که احتمالات علیه تو باشه انجامش بده، مسیر حرکت من عوض شد ،تصمیم گرفتم رویا هام رو توی مقیاس بزرگ تر باهاتون به اشتراک بزارم.
آماده اید؟

همه این مطالب رو می‌تونید به صورت کامل تر در لینک‌های زیر ببینید

قسمت 1  قسمت 2 قسمت 3 قسمت 4 قسمت 5 قسمت 6